نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

دو تن از رزمندگان شهيد به نام هاى عبدالحسين پيشگر و حسين على اكبرى بودند كه اين دو با هم وارد آموزش شدند. دو نفر آن ها از يك محل و به قول معروف بچه محل بودند.
شهيد اكبرى خيلى شوخ طبع بود. اين شهيد آن قدر شوخ طبع بود كه فكر مى كردى به زور نماز مى خواند، اما خودم يك شب شاهد بودم كه آن چنان زار مى زد و گريه مى كرد كه گويى عزيزترين دوستانش را از دست داده است .
شهيد پيشگو هم كه داراى روحيات معنوى خوبى بود از شهيد اكبرى مسن تر بود، ولى هر دو، عشق عجيبى به انقلاب و دفاع مقدس داشتند.



:: موضوعات مرتبط: مناسبت ها , شهدا , امام زمان , ,
:: برچسب‌ها: شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 2751
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 2 خرداد 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

روز معلم برتمامی تلاشگران عرصه تعلیم و تعلم مبارک باد

نامه يك معلم شهيد!
در رابطه با جنگ تحميلى ايران و عراق ، يكى از طلاب اعزامى از حوزه علميه قم نقل كرد: روز 27/10/65 در خط مقدم جبهه شلمچه بودم ، درگيرى شديدى بين ما و دشمن وجود داشت ، در اين ميان ، يك آقائى نزد من آمد و گفت : آقا من يك نامه كوچكى مى خواهم خدمت امام خمينى (مدظله العالى ) بنويسم ، شما اين نامه را از طرف من به امام برسان ، گفتم : ...



:: موضوعات مرتبط: مناسبت ها , شهدا , ,
:: برچسب‌ها: معلم ,
:: بازدید از این مطلب : 1540
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 12 ارديبهشت 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

شهادت مدافع واجب فراموش شده"امر به معروف و نهی از منکر"به خانواده گرامی ایشان تبریک و تسلیت عرض می کنم.

(متن زیر گفت‌وگوی منتشر نشده با شهید امر به معروف می باشد)

شهید علی خلیلی گفت: من اسم این کار را امر به معروف نمی‌گذارم بلکه اسمش را دفاع از ناموس می‌گذارم، دفاع از ناموس مسلمان‌ها، بر هر مسلمانی واجب است.

به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس، مشرق نوشت: "هیچ کس پشت آدم نیست! من به عشق لبخند حضرت آقا رفتم و این کار را کردم." این را جوانی 21 ساله، با دردی سرشار از بی مهری برخی مسئولین و جامعه از عمق قلبش میگفت. جوانی که طعم گس آهن آب دیده قمه را تا شاهرگ گردن و تارهای صوتی اش احساس کرده بود. همان جوانی که می‌گفت من اسم این کارم را دفاع از ناموس میگذارم!

علی خلیلی طلبه جوانی که برای دفاع از چند زن به کمکشان رفته بود و مضروب شده بود. همانی که 19بیمارستان او را برای درمان قبول نکردند و بعد از سکته مغزی و در کما رفتن خداوند به او جانی دوباره داد تا 2 سال دیگر چشم در چشم مردم شهر راه برود تا شاید کسی خجالت بکشد! اما....

ضاربان یا الان دیگر باید گفت قاتلانش آزاد اند و او بعد از 2سال گرفتاری به فیض شهادت نایل شد.

حدود یک سال پیش در مسجد جامع ازگل بعد از نماز ظهر و عصر؛ خبرنگار ما گفت و گوی و گپ و گفتی با علی خلیلی انجام داد که در ادامه سخنان این شهید بزرگوار را می خوانید؛

 

بسم الله الرحمن الرحیم

علی خلیلی هستم طلبه پایه چهار حوزه علمیه امام خمینی مشغول تحصیل هستم.

متولد سال هفتاد و یک

نیمه شعبان دو سال پیش بود به نظرم ساعت دوازده شب بود که قرار بود دو سه تا از بچه ها را به خانه هایشان برسانیم .خانه آنها خاک سفید بود و هیئت ما هم در نارمک بود. با موتور یکی از دوستان راهی خاک سفید شدیم بعد فلکه اول نه چهار راه سید الشهدا بود به نظرم، من شرح ماوقع یادم نیست. چیزی که دوستان تعریف کردند را خدمتتان تعریف می‌کنم. دیدیم که پنج الی شش نفر دارند دو تا خانوم را اذیت میکنند.

شرح ماجرا یادم نیست بچه ها می گویند که داشتند به زور سوار ماشین شان می کردند, که ما رسیدیم. بچه هایی که همراه من بودند کوچک بودند و آن موقع سوم راهنمایی بودند. آنها ایستادند و من از موتور پیاده شدم و رفتم به آنها تذکر دادم ولی گلاویز شدیم و آن دو سه نفر که همراه من بودند آنها هم کتک خوردند و در این حین یه چاقو نمیدونم از پشت بود یا از جلو! نثار ما شد.

من همان جا افتادم. چاقو تو ناحیه گردن و نزدیک شاهرگم خورد. من همان جاافتادم.

آنهایی که چاقو زده بودند همگی فرار کردند. یکی از این دانش آموزهایی که همراه من بود موتور سواری بلد بود و دنبال آنها رفت. شماره پلاک آنها را برداشت.

من حدود نیم ساعتی تو خیابان افتاده بودم. بعداز نیم ساعت دو نفر از بچه های شمال شهر داشتند رد می‌شدند از آنجا ما را دیدند و سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهرانپارس بردند.

من حدود ساعت دوازده و نیم به آنجا رسیدم. دکترها به دوستان ما گفتند، اگر تا نیم ساعت دیگه او را به یک بیمارستان مجهز نرسانید "جان به جان آفرین تسلیم می‌کند".

من را ساعت پنج عمل کردند. یعنی از ساعت دوازده و نیم تا پنج دنبال بیمارستان مجهز بودیم. بیست و شش تا بیمارستان پیگیری کردند. ولی هیچ کدام از بیمارستان ها ما را قبول نکردند به خاطر اینکه حالم وخیم بود. آخر ساعت پنج صبح بود که موفق شدیم در بیمارستان عرفان عمل کنیم. آنجا بود که زنده ماندیم. بعداز عمل هم تو کما بودم و بعد از یک هفته به هوش آمدم و  به خاطر اینکه تمام خون بدنم خالی شده بود سکته مغزی کرده بودم.

وضعیت ضارب هم به خاطر اینکه شماره پلاک را برداشته بودند فردا ظهرش دستگیر شدند و به زندان رفتند. خیلی وقت گذشت تا ما رفتیم دادگاه؛حدود چهار پنج ماهی شد فکر می کنم. بعد از آن هم سردار نقدی تشریف اوردند و یک وکیل گرفتند و خود ایشان بعضی از کارهای مارا پیگیری کردند.

در ادامه به دادگاه رفتیم و حدود سه سالی برای ضارب بریدند. ولی برای بقیه دوستان ضارب شصت - هفتاد ضربه شلاق بریدند. الان همه آنها به قید وثیقه آزادند.

از مسئولین دکتر دستجردی تشریف اوردند و هزینه بیمارستان را حساب کردند. از جانبازی ما هم دو سال گذشته ولی هنوز خبری از جانبازی نیست.

اگر بخواهید حقیقت را برای تان بگویم من این کار را "امر به معروف" نمی‌گذارم بلکه اسمش را دفاع از ناموس می گذارم. دفاع از ناموس مسلمان ها هم برای هر مسلمانی واجب است. من امر به معروف نکردم, دفاع از ناموس مسلمان‌ها کردم.

در این حوادث و اتفاقات هیچکس پشت شما نخواهد ایستاد. هیچکس پشت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما می‌ایستد. من در آن لحظه هم که با آنها درگیر شدم به هیچکس امید نداشتم فقط به عشق لبخند حضرت آقا جلو رفتم.

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930104000239#sthash.Nd8oP5lD.dpuf

علی خلیلی طلبه جوانی که برای دفاع از چند زن به کمکشان رفته بود و مضروب شده بود. همانی که 19بیمارستان او را برای درمان قبول نکردند و بعد از سکته مغزی و در کما رفتن خداوند به او جانی دوباره داد تا 2 سال دیگر چشم در چشم مردم شهر راه برود تا شاید کسی خجالت بکشد! اما....

ضاربان یا الان دیگر باید گفت قاتلانش آزاد اند و او بعد از 2سال گرفتاری به فیض شهادت نایل شد.

حدود یک سال پیش در مسجد جامع ازگل بعد از نماز ظهر و عصر؛ خبرنگار ما گفت و گوی و گپ و گفتی با علی خلیلی انجام داد که در ادامه سخنان این شهید بزرگوار را می خوانید؛

 

بسم الله الرحمن الرحیم

علی خلیلی هستم طلبه پایه چهار حوزه علمیه امام خمینی مشغول تحصیل هستم.

متولد سال هفتاد و یک

نیمه شعبان دو سال پیش بود به نظرم ساعت دوازده شب بود که قرار بود دو سه تا از بچه ها را به خانه هایشان برسانیم .خانه آنها خاک سفید بود و هیئت ما هم در نارمک بود. با موتور یکی از دوستان راهی خاک سفید شدیم بعد فلکه اول نه چهار راه سید الشهدا بود به نظرم، من شرح ماوقع یادم نیست. چیزی که دوستان تعریف کردند را خدمتتان تعریف می‌کنم. دیدیم که پنج الی شش نفر دارند دو تا خانوم را اذیت میکنند.

شرح ماجرا یادم نیست بچه ها می گویند که داشتند به زور سوار ماشین شان می کردند, که ما رسیدیم. بچه هایی که همراه من بودند کوچک بودند و آن موقع سوم راهنمایی بودند. آنها ایستادند و من از موتور پیاده شدم و رفتم به آنها تذکر دادم ولی گلاویز شدیم و آن دو سه نفر که همراه من بودند آنها هم کتک خوردند و در این حین یه چاقو نمیدونم از پشت بود یا از جلو! نثار ما شد.

من همان جا افتادم. چاقو تو ناحیه گردن و نزدیک شاهرگم خورد. من همان جاافتادم.

آنهایی که چاقو زده بودند همگی فرار کردند. یکی از این دانش آموزهایی که همراه من بود موتور سواری بلد بود و دنبال آنها رفت. شماره پلاک آنها را برداشت.

من حدود نیم ساعتی تو خیابان افتاده بودم. بعداز نیم ساعت دو نفر از بچه های شمال شهر داشتند رد می‌شدند از آنجا ما را دیدند و سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهرانپارس بردند.

من حدود ساعت دوازده و نیم به آنجا رسیدم. دکترها به دوستان ما گفتند، اگر تا نیم ساعت دیگه او را به یک بیمارستان مجهز نرسانید "جان به جان آفرین تسلیم می‌کند".

من را ساعت پنج عمل کردند. یعنی از ساعت دوازده و نیم تا پنج دنبال بیمارستان مجهز بودیم. بیست و شش تا بیمارستان پیگیری کردند. ولی هیچ کدام از بیمارستان ها ما را قبول نکردند به خاطر اینکه حالم وخیم بود. آخر ساعت پنج صبح بود که موفق شدیم در بیمارستان عرفان عمل کنیم. آنجا بود که زنده ماندیم. بعداز عمل هم تو کما بودم و بعد از یک هفته به هوش آمدم و  به خاطر اینکه تمام خون بدنم خالی شده بود سکته مغزی کرده بودم.

وضعیت ضارب هم به خاطر اینکه شماره پلاک را برداشته بودند فردا ظهرش دستگیر شدند و به زندان رفتند. خیلی وقت گذشت تا ما رفتیم دادگاه؛حدود چهار پنج ماهی شد فکر می کنم. بعد از آن هم سردار نقدی تشریف اوردند و یک وکیل گرفتند و خود ایشان بعضی از کارهای مارا پیگیری کردند.

در ادامه به دادگاه رفتیم و حدود سه سالی برای ضارب بریدند. ولی برای بقیه دوستان ضارب شصت - هفتاد ضربه شلاق بریدند. الان همه آنها به قید وثیقه آزادند.

از مسئولین دکتر دستجردی تشریف اوردند و هزینه بیمارستان را حساب کردند. از جانبازی ما هم دو سال گذشته ولی هنوز خبری از جانبازی نیست.

اگر بخواهید حقیقت را برای تان بگویم من این کار را "امر به معروف" نمی‌گذارم بلکه اسمش را دفاع از ناموس می گذارم. دفاع از ناموس مسلمان ها هم برای هر مسلمانی واجب است. من امر به معروف نکردم, دفاع از ناموس مسلمان‌ها کردم.

در این حوادث و اتفاقات هیچکس پشت شما نخواهد ایستاد. هیچکس پشت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما می‌ایستد. من در آن لحظه هم که با آنها درگیر شدم به هیچکس امید نداشتم فقط به عشق لبخند حضرت آقا جلو رفتم.

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930104000239#sthash.Nd8oP5lD.dpuf

علی خلیلی طلبه جوانی که برای دفاع از چند زن به کمکشان رفته بود و مضروب شده بود. همانی که 19بیمارستان او را برای درمان قبول نکردند و بعد از سکته مغزی و در کما رفتن خداوند به او جانی دوباره داد تا 2 سال دیگر چشم در چشم مردم شهر راه برود تا شاید کسی خجالت بکشد! اما....

ضاربان یا الان دیگر باید گفت قاتلانش آزاد اند و او بعد از 2سال گرفتاری به فیض شهادت نایل شد.

حدود یک سال پیش در مسجد جامع ازگل بعد از نماز ظهر و عصر؛ خبرنگار ما گفت و گوی و گپ و گفتی با علی خلیلی انجام داد که در ادامه سخنان این شهید بزرگوار را می خوانید؛

 

بسم الله الرحمن الرحیم

علی خلیلی هستم طلبه پایه چهار حوزه علمیه امام خمینی مشغول تحصیل هستم.

متولد سال هفتاد و یک

نیمه شعبان دو سال پیش بود به نظرم ساعت دوازده شب بود که قرار بود دو سه تا از بچه ها را به خانه هایشان برسانیم .خانه آنها خاک سفید بود و هیئت ما هم در نارمک بود. با موتور یکی از دوستان راهی خاک سفید شدیم بعد فلکه اول نه چهار راه سید الشهدا بود به نظرم، من شرح ماوقع یادم نیست. چیزی که دوستان تعریف کردند را خدمتتان تعریف می‌کنم. دیدیم که پنج الی شش نفر دارند دو تا خانوم را اذیت میکنند.

شرح ماجرا یادم نیست بچه ها می گویند که داشتند به زور سوار ماشین شان می کردند, که ما رسیدیم. بچه هایی که همراه من بودند کوچک بودند و آن موقع سوم راهنمایی بودند. آنها ایستادند و من از موتور پیاده شدم و رفتم به آنها تذکر دادم ولی گلاویز شدیم و آن دو سه نفر که همراه من بودند آنها هم کتک خوردند و در این حین یه چاقو نمیدونم از پشت بود یا از جلو! نثار ما شد.

من همان جا افتادم. چاقو تو ناحیه گردن و نزدیک شاهرگم خورد. من همان جاافتادم.

آنهایی که چاقو زده بودند همگی فرار کردند. یکی از این دانش آموزهایی که همراه من بود موتور سواری بلد بود و دنبال آنها رفت. شماره پلاک آنها را برداشت.

من حدود نیم ساعتی تو خیابان افتاده بودم. بعداز نیم ساعت دو نفر از بچه های شمال شهر داشتند رد می‌شدند از آنجا ما را دیدند و سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهرانپارس بردند.

من حدود ساعت دوازده و نیم به آنجا رسیدم. دکترها به دوستان ما گفتند، اگر تا نیم ساعت دیگه او را به یک بیمارستان مجهز نرسانید "جان به جان آفرین تسلیم می‌کند".

من را ساعت پنج عمل کردند. یعنی از ساعت دوازده و نیم تا پنج دنبال بیمارستان مجهز بودیم. بیست و شش تا بیمارستان پیگیری کردند. ولی هیچ کدام از بیمارستان ها ما را قبول نکردند به خاطر اینکه حالم وخیم بود. آخر ساعت پنج صبح بود که موفق شدیم در بیمارستان عرفان عمل کنیم. آنجا بود که زنده ماندیم. بعداز عمل هم تو کما بودم و بعد از یک هفته به هوش آمدم و  به خاطر اینکه تمام خون بدنم خالی شده بود سکته مغزی کرده بودم.

وضعیت ضارب هم به خاطر اینکه شماره پلاک را برداشته بودند فردا ظهرش دستگیر شدند و به زندان رفتند. خیلی وقت گذشت تا ما رفتیم دادگاه؛حدود چهار پنج ماهی شد فکر می کنم. بعد از آن هم سردار نقدی تشریف اوردند و یک وکیل گرفتند و خود ایشان بعضی از کارهای مارا پیگیری کردند.

در ادامه به دادگاه رفتیم و حدود سه سالی برای ضارب بریدند. ولی برای بقیه دوستان ضارب شصت - هفتاد ضربه شلاق بریدند. الان همه آنها به قید وثیقه آزادند.

از مسئولین دکتر دستجردی تشریف اوردند و هزینه بیمارستان را حساب کردند. از جانبازی ما هم دو سال گذشته ولی هنوز خبری از جانبازی نیست.

اگر بخواهید حقیقت را برای تان بگویم من این کار را "امر به معروف" نمی‌گذارم بلکه اسمش را دفاع از ناموس می گذارم. دفاع از ناموس مسلمان ها هم برای هر مسلمانی واجب است. من امر به معروف نکردم, دفاع از ناموس مسلمان‌ها کردم.

در این حوادث و اتفاقات هیچکس پشت شما نخواهد ایستاد. هیچکس پشت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما می‌ایستد. من در آن لحظه هم که با آنها درگیر شدم به هیچکس امید نداشتم فقط به عشق لبخند حضرت آقا جلو رفتم.

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930104000239#sthash.Nd8oP5lD.dpuf


:: موضوعات مرتبط: شهدا , تازه ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 1883
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 4 فروردين 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

((گمان نکنید آنانکه در راه خدا کشته شدند مرده اند بلکه زنده اند و نزد خود روزی می خورند))

براستی که می توان از مطلب زیر پی برد چطور شهدا زنده اند و حتی بعد از شهادت بر زندگی ما اثر می گذارند و شاهد وناظر عملکرد ما با امانتی هستند که خون ها پایش ریخته اند.
امضای سرخ بر پای کارنامه زهرا صالحی توسط پدر شهادتش
متن زیر از زبان خواهر زهراصالحی فرزند شهید معظم سید مجتبی صالحی



:: موضوعات مرتبط: شهدا , ,
:: برچسب‌ها: شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 1319
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 25 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

اومده بود مرخصی. نصفه شب بود که با صدای ناله ش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش. سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد؛ می گفت: «خدایا اگر شهادت رو نصیبم کردی می خواهم مثل مولایم امام حسین(علیه السلام) سر نداشته باشم. مثل علمدار حسین(علیه السلام) بی دست شهید شم…»

وقتی جنازه ش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشت. مثل امام حسین(ع)، مثل حضرت عباس(ع)….

«شهید ماشاءالله رشیدی »

منبع سایت صالحون



:: موضوعات مرتبط: ائمه اطهر , شهدا , ,
:: بازدید از این مطلب : 955
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 24 تير 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

 راه شهدای ما راه حق است.اول آز آنان می خواهم که مرا بخشیده ودر روز جزا شفاعتم راکنند،بعداز خدا می خواهم که مرا ادامه دهنده راه آنان قرار دهد.

سردار شهید حسین خزایی

این شهدایند که درحقیقت یاران اویند

الاسلام علیک یا شهدا

در ادامه مطلب خاطراتی از شهید مهدی باکری قرار داده ام امید وارم برایتان مفید باشد




:: موضوعات مرتبط: شهدا , امام زمان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1596
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

 

سرباز او بودن وشهیدن شدن در راهش آن قدر شوق و ذوق دارد که عکس زیر آن را وصف می کند....
 

 

دعای عهد می خوانیم تا که سربازش باشیم
 

اما به جمله ی آخرش بی توجه هستیم
 

بر ران راست خود می زنیم می گوییم العجل العجل....
 

می دانید یعنی چه یعنی پاشو.. برخیز...قدم بر دار اما ما....
 

پرچم راهش را برداریم.....
 

نه با حرف با دل
 

برای کسی که همیشه مارا در نماز هایش یاد می کند
 

از خوایب غفلت برخیزیم
 

در بدترین دوره ایم
 

عصر غیبت
 

فقط به 313 نفر نیاز دارد
 

آیا نیست برایش 313 یار
 


 

چه قدر مظلوم است او.....
 

چه قدر تنهاست.....
 

پس فقط بگوییم....
 



:: موضوعات مرتبط: شهدا , امام زمان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1648
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 28 بهمن 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

عنایات امام زمان حضرت مهدی عج در هشت سال دفاع مقدس

من که دوران خدمت سربازی را گذرانده بودم، به گروه شناسایی و اطلاعات اعزام شدم و بعد از آن به گروه شهید دکتر چمران ملحق شدم.
یک شب با جمعی از رزمندگان برای شناسایی اعزام شدیم. موقع برگشتن.........
به ادامه مطلب بروید.....

 

 

یکی از همرزمان شهید بزرگوار، محمد بروجردی (فرمانده عملیات غرب کشور) چنین نقل می‌کند که:

جلسه‌ای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردی به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود، می‌خواستیم عملیات کنیم. قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی ....

به ادامه مطلب بروید.....



:: موضوعات مرتبط: شهدا , امام زمان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1412
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 بهمن 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

ما از جنگ وتجاوز نظامی نمی ترسیم آنچه که ما ازآن هراس داریم وابستگی فرهنگیست (امام خمینی)

بله امروز جنگ نرم جنگ باهوا و هوس های شیطانی ست.

پس از جنگ بدر مسلمانان خسته و کوفته برای اقامه نماز مغرب در مسجد جمع شدند.

جنگ سخت و برداشتن زخم های زیاد در زیر آفتاب سوزان وکمبود سپاه و سلاح نظامی آنان را از پا در آورده بود.

پیامبر اکرم(ص) در مسجد به منبر رفتند وخطاب به مسلمین خسته نباشید گفتند.سپس فرمودند شما در جنگ کوچکی پیروز شدید جهاد اکبر را هنوز پس ندادید بلکه شما تنها توانستید از پس جهاد اصغر بر آیید ول وله ای در مسجد به پاشد همه هراسان از این جهادپیامبر در ادامه فرمود این جهاد جهاد با شیطان است.

اندلسیسم

مسلمانان اندک پس از فتح والفتوحات شمال افریقا از تنگه جبل الطارق وارد اندلس(اسپانیای کنونی)شدند

وتوانستند الله اکبر گویان به راحتی از پس اروپاییان بر آیند این بود که کشیشان مسیحی خصوصا در فرانسه احساس خطر کردند چرا که این مسلمانان می توانستند اروپا را فتح کنند.از هر راهی رفتند تاشمشیر از دست جوان مسلمان رها شود........اما نشد تا اینکه به این نتیجه رسیدند......که دوچیز(یعنی شراب وزنا) می تواند این کار را بکند

انواع مشروب را رایگان میان مسلمانان پخش کردند وزنانی به ارزانی میان آنان فاحشگی می کردند تا اینکه شمشیر از دستشان افتاد واندلس را مسیحیت تحریف شده بازپس گرفت.

بله امروز زنان باانواع طرز لباس پوشیدن در جامعه اند وپسران ما ودختران ما دارند بازیچه دست نظام سلطه می شوند

بله این مهم است که دراین داریه فتنه آخرالزمان کدام ترفه باشی

حرف آخر...

برادر وخواهر مسلمان حواست به تر کش های دشمن باشد.

جنگ نرم را رد کنیم انشاءالله در قدس نماز خواندیم

یاعلی خلاصه حواست جمع

برادرا و خواهرا  

حملهههههههههههههه..

.......................................................

 



:: موضوعات مرتبط: شهدا , امام زمان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1599
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 21 بهمن 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا محمدزاده

رسیدم به یک بسیجی نوجوان ازش پرسیدم:برادر چرا اومدی جبه..؟

جوابش من و به تامل واداشت

:((دنبال امام زمان اومدم))

بعد از کمی مکث ازش سوال کردم...کی پیداش می کنی..؟

:((هر وقت شهید شم..))

شهدا به خدا شر منده ایم

امروز ما در جنگ نرم بازنده ایم

وای به حالمان اگر نتوانیم



:: موضوعات مرتبط: آخرالزمان , شهدا , امام زمان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1711
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 21 بهمن 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد