او تنها 18سال زندگی کرد چند روز پس از پدرش. مگر چه گذشت بر دخت عزیزپدر که اینچنین در اول جوانی قد کمان شد.
اعتراف
فاطمه دست هایش راجلوی درخانه گرفته بود ونمی گذاشت در باز شود.اورا به یکسو افکندم.راه بر من گرفت با تازیانه بر دست هایش زدم که از شدت درد ناله وفریادش بلند شد.در این خال تصمیم گرفتم که قدری نرم شوم واز درب خانه برگردم.در این هنگام به یاد دشمنی علی وحرص وطمع او در ریختن خون بزرگان عرب ونیرنگ وسحر محمد افتادم.بعد لگدی محکم بر در زدم.وی که محکم به در چسبیده بود تا باز نشود فریادی زد که پنداشتم مدینه زیرو رو شدوصدا زد:ای پدر ای رسول خدا ببین با حبیبه تو ودخترت چگونه رفتار می شود
آه ای فضه مرا بگیر به خدا فرزندی که در شکم داشتم کشته شد.
نظرات شما عزیزان: